هشتمین جشنواره تلویزیونی مستند

جشنواره مستند، جشنواره تلویزیونی مستند، جشنواره فیلم، جشنواره عکس و جشنواره مستند نگاری، ویژه فلسطین

نقد مستند «پناه به دریا»

نقد مستند «پناه به دریا»

رحیم ناظریان

راهی برای فرار از روزمرگی

پنهان کردن یک راز بسیار مهم، متعلق به شخصیت اصلی مستند «پناه به دریا» آنهم از آغاز تا لحظات پایانی، به جای اینکه بهره برداری صحیح از عنصری همچون  «غافلگیری» برای ایجاد نقطه اوج باشد، یک جور رکب زدن است. رازی پنهان می ماند و مخاطب با پنهان ماندن یک دلیل که عامدانه افشا نمی شود، فقط نتایج آن دلیل در زیست شخصیت اصلی را مشاهده می کند.

 افسردگی فردی به نام «زائرحسین» در پایان میانسالی که ماهیگیر است و روزگاری برای خودش ناخدای اسم و رسم داری بوده، مدام در طول مستند آشکار می شود و دلیل این افسردگی چیزی نیست جز فقدان پسرش که در لحظات پایانی مستند متوجه می شویم پیشتر شهید شده است. این شکل از افشای یک راز، به هیچ عنوان نسبتی با طراحی عنصری به نام غافلگیری ندارد. چرا که برای خودِ فقدانِ پسر، زمینه چینی صحیحی در نیمه ابتدایی مستند صورت نگرفته است. تنها نکته مستند که به ظاهر از جانب مستندساز دارای اهمیت بوده، پنهان کردن دلیل افسردگی و بیان آن در لحظات پایانی است.

کافی است یک بار مستند را با این رویه در ذهن تداعی کنیم. اگر شخصیت اصلی را از ابتدای مستند اینطور می شناختیم که او در عدم حضور پسرش اینگونه دچار بحرانی روحی و روانی شده و دنیا برایش ارزش نرمال خود را از دست داده، آنوقت در حالت کنونی چه مساله ای می توانست پایان مستند را با ضرب و غافلگیری بهتری شکل دهد؟ در این حالت پیشنهادی، یقینا موضوع شهادت پسر دیگر مبدل به یک ابزار برای غافلگیری در پایان مستند نبود، بلکه عاملی بود که تمام رفتار و کردار زائرحسین را در لحظه به لحظه‌ی اثر هدایت می کرد و مستند را از شکلی تک بعدی خارج می نمود. به عبارتی کافی بود از همان ابتدا فقدان پسر یا شهادتش را متوجه می شدیم و این امر یقینا سبب می شد کارگردان برای خلق اثری تاثیرگذارتر، بیش از پیش بر شخصیت پردازی و کشف لایه های درونی شخصیتش توجه نماید.

مستند در خلق روایت، قادر نیست افسردگی شخصیتش را نیز به خوبی به مخاطب منتقل کند. اینکه صرفا او جلوی دوربین بنشیند و مستقیم و شفاف بگوید افسرده است، راه حل مناسبی برای مدیومی که از قابلیت های نمایشی و تصویری و زبان خاص دوربین بهره می برد نیست. شاید اینطور استنباط شود که بی روح بودن پلان ها و سکانسهایی که عملا هیچ رخداد چشمگیری در آن روی نمی دهد، یک تکنیک از جانب مستندساز برای خلق فضاست. به عبارتی اینطور برداشت شود که چنین کرختی و کسالتی که مستند با پرداختن بر روزمرگی شخصیت نمایش می دهد، دلیلی است بر هماهنگی فرم و محتوا و افسردگی خود شخصیت اصلی؛ اما نکته اینجاست که می توان پذیرفت که این روزمرگی شخصیت محوری در اثر وجود دارد ولی به خوبی در خدمت درونمایه اصلی نیست. شاید اگر مستندساز کمی جرات به خرج می داد و گفتگوهای یک طرفه با سوژه را حذف می کرد و اغلبِ لحظات مستند، همان نمایش بی هدفی و بی انگیزگی و روزمرگی شخصیتش بود، جواب بهتری برای ارائه یک فرم قابل درک می گرفت. در حالت کنونی از یک سو، مخاطب شاهد رفت و برگشت ها و به دورِ خود چرخیدنِ زائرحسین در محدوده محل سکونش است و از سویی دیگر او را آدمی می بیند که مدام در حال خاطره گویی است. به نظر، برای اینکه متقاعد شویم پناه بردن به خود دریا که شغل دیرین شخصیت محوری است، راهی برای رهایی از افسردگی اوست، باید بیش از این در مستند بر این موضوع تاکیدگذاری می شد.

نهایت این روزمرگی و ناامیدی پناه بردن بر خود دریاست. یعنی شخصیت در پایان مستند، برای رهایی از تکرار و یک زندگی بی انگیزه، به دریا می زند تا با ماهیگیری آن رخوت که زندگی اش را احاطه کرده، بشکند. چنین تصمیمی نیز همچنان بدون زمینه چینی است. او به ناگاه چنین تصمیمی می گیرد. انگار عوامل تولید به او می گویند به دریا برو تا یک پایان خوش برای تو در نظر گرفته شود.

به نقد این مستند چه امتیازی می دهید؟


راهنمای امتیازدهی

نقد و نظر خود را برای ما ارسال کنید

بدون دیدگاه