نقدهای منتشر شده، دیدگاه نویسندگان بوده و لزوماً بیانگر دیدگاه شبکه مستند و جشنواره تلویزیونی مستند نیست.
نقدها بعد از پایان مهلت نظرسنجی منتشر می شود تا در رأی آثار تاثیری نداشته باشد.
این صفحه متعلق به شما مخاطبان جشنواره است، شبکه مستند سیما و دبیرخانه جشنواره تلویزیونی مستند از نقد آثار و دیدگاه شما عزیزان استقبال می کند.
احتمالاً «پرتره» بیشترین پتانسیل خاطره گویی در بین گونههای متفاوت مستندسازی را دارد، اما اینگونه نیست که شاهد اثری پرتره باشیم و تماماً هدفمان شبیه به تورق آلبوم خانوادگی سوژه باشد. «میان این روزها ایستادهام« دقیقاً ما را مهمانی قلمداد میکند که شاید از روی کسالتِ صاحبسفره، آلبوم خاطرات میزبان را از طاقچه برمیداریم و از روی بیکاری، نگاهی سرسری به آن میاندازیم. بههیچعنوان جای خالی رویکرد ، زاویه دید خلاقانه و جهانبینی خالق یک اثر را نمیتوان نه فقط در گونههای مستند و حتی پرتره، بلکه در هیچ ساحت هنری برتافت. وقتی حرف از مستند و بهطور مثال مستندی چهرهنگار به میان میآید برای برخی این «گونه»، همراستای به تصویر کشیدن خاطراتی صرف تلقی میشود.
«میان این روزها ایستادهام« چیزی جز نقل همین خاطرات نیست. معرفی یک آزادهی جنگ هشتساله که آنجا در اسارت با وجود محدودیتها به آموزش ورزش جودو پرداخت و بعدها در دوران رهایی حتی به سمتهای آسیایی و بینالمللی در این رشته نیز دست یافت.
تا همینجا کافی است. همهی این اتفاقات یقیناً در «میان این روزها ایستادهام« با خاطره گوییِ بیرمق صورت گرفته است و چیزی تازه برای ارائه وجود ندارد.
تنها چیزی که میتواند این محتوای ارزشی در قالب روایتی بیجان را به پویش وادار کند «فرم» است که این عنصر نیز صورتی نو، خلاقانه و قابلتوجه ندارد.
کاراکتر محوری، خود در آغاز مستند میگوید که مصاحبهی خشکوخالی، کارساز نیست و حداقل با شیوهی بازسازی است که میتوان جان مطلب را ادا کرد. بااینحال مستندساز قصد رکب زدن دارد. با فرمی تکراری ما را درگیر پشتصحنهی احتمالی اثرش میکند. آنچه قرار است بعدها بهصورت بازسازیشده، تولید شود، در قالب تمرین تبدیل میشود به اثر نهایی و نهایتاً در تایتل پایانی بیان میدارد که شخصیت محوری، خود از تولید اثری بازسازیشده منصرف گردیده! در طول مستند«میان این روزها ایستادهام« شخصیت اصلی و عوامل تولید، درباره چگونگی بازسازی خاطرات اسارت حرف میزنند و همین تمرین، نهایتاً مستند پیش رو را شکل میدهد. به عبارتی کل مستند موردبحث، مثلاً پشتصحنهی مستند اصلی است. اگر این ایدهی فرمی را بهعنوان ایدهی اصلی برای نقل روایت بپذیریم باید بگوییم، همین اندک خلاقیت نیز کلیشه و تکراری است.
باوجوداینکه شخصیت محوری مستند، یعنی مردی میانسال که چندین سال اسیر اردوگاههای جنگی عراق بود، حائز ویژگیهای قهرمانانه است اما مستندساز به دلیل شکل روایت و انتخاب و تدوین برخی صحنههای منفعل و نگذشتن از راشهای اضافی، موفق به ارائهی شخصیتی دوستداشتنی با حداقلِ ویژگیهای قهرمانانه نمیشود. نمیگوییم چنین فرد فروتن و خاکی حتماً باید تبدیل به سوژهای قهرمانانه شود، اتفاقاً همین سادگی بیشتر به او میآید اما از سویی ما با فردی مواجهیم که به شکلی عجیب مدارج ترقی در یکرشتهی ورزشی را طی نموده است. تصورش را بکنید، سوژهی انسانی ما در بدترین شرایط اسارت، شکنجه، گرسنگی، دوری از وطن، بی امکانات تمرین و… تبدیل میشود به مربی بینالمللی جودو و ما اینجا در «میان این روزها ایستادهام« نهایتاً شاهد مستندی هستیم که بخش عمدهای از آن اختصاص دارد به خاطرات سوژهی انسانی از ازدواج، از آشنایی با عروس تا حنابندان و خواستگاری و …! بیشک همین پرداخت اضافه بر روزمرگی کنونی سوژه و خانه و خانوادهاش، کشف درونمایهای اصلی برای اثر نهایی را دور از ذهن میکند. ما فرصتی برای درک رفتار قهرمانانهی فردی با ارادهای قوی نداریم؛ چرا که حاشیهای همچون «خانواده» که برای پر کردن تایم یکساعتهی مستند (در شرایطی که مستندساز خلاقیتی برای تولید فیلمنامهای خلاقانه، موجز و کارآمد ندارد) مانع اصلی سیر خط اصلی روایت است. یقیناً برای پر نمودن فضای خالی اثر است که مصاحبهها با تمامی کسانی که آشنایی با شخصیت اصلی دارند، کل مستند را فرامیگیرد.
سوژهی مرده را هر جور روایت کنیم همچنان مرده است. رویدادی در «اکنون»، جز نقش بازی کردن آدمها و خاطره گویی، اتفاق نمیافتد. همهچیز در چنین مستندهایی متعلق به گذشته است. مراودات خانوادگی مصنوعی و فرمایشی است. رد مستندساز در هدایت تمامی گفتگوهای خانوادگی که به شکل آشکاری سعی در عادی بودنشان شده، پیداست. اجازه بدهید بخشی از روایت مستند را مجدد با کلمات مرور کنیم: شخصیت محوری مستند که خود سالها پیش، اسیری جنگی در کشور عراق بود، سالها قبل آزاد میشود و به ایران برمیگردد، سالها قبل بعد از آزادی، ورزش جودو را به صورت حرفهای ادامه میدهد، سالها قبل مربی جودو میشود، سالها قبل با همسر یک شهید ازدواج میکند، سالها قبل باز هم برای آموزش جودو به عراق میرود و …
یقیناً این سوژه، سوژهای ازدسترفته است. مستندساز نقش یک رابط را دارد که خاطراتی از شخصی زنده را بدون هیچ خلاقیتی در بازنمایی به ما منتقل میکند. هیچ عملی در اکنونِ سوژه ماهیتی عینی و زنده ندارد. منفعلِ منفعل!
اما شکل روایت و تدوین نیز به اندازه زاویهی دید مستندساز بر سوژه ضعیف به نظر میرسد. چرخشی بیدلیل در سکانسها و تدوینی بیهویت که هیچ کارکردی جز سروسامان دادن به همان خاطره گویی ندارد. از خانهای ییلاقی به آرایشگاه مردانه، از آرایشگاه مردانه به سولهای که قرار است بازسازی اسارتگاه موصل باشد، از سوله به جمع خانوادگی، از جمع خانوادگی به آرایشگاه مردانه، از آرایشگاه به خانه عمهی سوژه، از خانه عمه به خانهای ییلاقی، از خانهای ییلاقی به سوله، و در این میان بارها و بارها این چرخش بیهوده تکرار میشود و عنصر فرم را نیز در کنار روش بیان محتوا، بی کارکرد میکند.
راهنمای امتیازدهی
نقد و نظر خود را برای ما ارسال کنید
بدون دیدگاه