هفتمین جشنواره تلویزیونی مستند

جشنواره مستند، جشنواره تلویزیونی مستند، جشنواره فیلم، جشنواره عکس و جشنواره مستند نگاری

نقد مستند «حمید، سوالی بی پاسخ»

نقد مستند «حمید، سوالی بی پاسخ»

رحیم ناظریان

ورزش و جنگ با حمید بهمنی

 مستند در آغاز، پرتره ای درباره «حمید بهمنی» یکی از تصویربرداران صدا و سیماست و در ادامه به دلیل حضور او در جنگ آمریکا با عراق و اعزام به این کشور، مستند تغییر رویه می دهد و به مصاحبه ای درباره این جنگ مبدل می شود. به عبارتی می توان مستند «حمید، سوالی بی پاسخ» را اثری معلق بین پرتره و یک مستند جنگی قلمداد نمود.

عمده شهرت سوژه در تصویربرداری ورزشی و مسابقات فوتبال است. به همین دلیل نیمه ابتدایی مستند به فعالیت های او در این زمینه اختصاص دارد. مصاحبه با خودش و کارشناسانی که او را می شناسند یا با او کار کردند و استفاده از آرشیو، زمینه هایی است که سوژه را معرفی و خدمات او را شرح می دهد. اغلب لحظات مستند نقل خاطراتی است که به فعالیت های حمید بهمنی ارتباط دارد. از جمله تصاویر به یاد ماندنی از مسابقات بسیار مهم فوتبال ملی که همچنان در تیزرهای ورزشی شاهد آن هستیم. خلاقیت او در آن زمان که امکانات، همچون اکنون وجود نداشت، توسط کارشناسانی بیان می شود. کارشناسان یاد شده نیز چهره هایی آشنا هستند. از جمله جواد خیابانی، بیژن شفیع خراسانی و علی کاوه.

شخصیت مورد بحث که از بینایی محروم است، در اغلب لحظات جلوی دید قرار دارد و در نیمه ابتدایی اثر، مستندساز در آشکارسازیِ دلیل این نابینایی عجله ای ندارد تا به واسطه این امر برای مخاطب سوال ایجاد شود که چه اتفاقی او را به چنین روزی انداخته است. مستند «حمید، سوالی بی پاسخ» برای خروج از بخش ابتدایی که بیشتر فاز ورزشی و معرفی نامه ای دارد، از یک تکنیک روایی استفاده می کند. اینگونه که حالت مصاحبه محورِ مستند در سکانس های ابتدایی، با سکانسی که شخصیت محوری به همراه دخترش در ورزشگاه آزادی حضور دارد و موضوع نابینایی اش را به شکلی عیان بیان می دارد، تغییر می کند. حمید بهمنی در این سکانس است که پرده از نابینایی خود و ندیدن فرزندش از تولد تا کنون بر می دارد. لحظاتی عاطفی که به ناگاه با صدای بمب و فضای جنگ زده، برش می خورد. این قطع که با عیان‌سازیِ نابینایی شخصیت محوری همراه است بسیار کارآمد فاز مستند را از فضایی آرام به محیطی جنگ زده مبدل می کند.

گرچه این تغییر حالت به خوبی در مستند اعمال می شود، اما نیمه دیگر اثر که بیشتر بر جنگ آمریکا در عراق تمرکز دارد، بیش از اندازه از موضوع اصلی دور می شود. بیشتر گفته ها و اطلاعاتی که در سکانس های متاخر مستند بیان می گردد، درباره چرایی و چگونگی خود جنگ است. اینکه جنگ در هر حالت ممکن تبعات و آسیب هایی غیر قابل جبران دارد و سبب می شود تا نسل هایی از آن متضرر شوند. مباحثی طولانی درباره استفاده آمریکا از بمب هایی با درصدی از اورانیوم ضعیف شده، توصیف و تشریح بیمارستان های عراق در خلال جنگ، حتی حرف زدن چند کارشناس درباره بمب های اورانیومی و ماهیت اورانیوم، یا تصاویری آرشیوی که در ان یک سرباز آمریکایی ادعا می کند در جسم خودش نیز اورانیوم وجود دارد و… همگی به دلیل تطویل و پرداختی بیش از اندازه، ارتباط خود را با مستندی که در آغاز داعیه پرتره داشت، از کف می دهد.

سوال اینجاست اساسا چه مناسبتی با نیمه ابتدایی و نیمه دوم اثر وجود دارد؟ نیمه اول که اختصاصا معرفی شخصیت و ویژگی های حرفه سوژه است، چرا باید در نیمه دوم به اثری مبدل شود که تبعات جنگ را بررسی می کند؟ نیمه ابتدایی، شخصیتی که جلوی دوربین سخن می گوید در مرکز توجه قرار دارد، چرا که مخاطب در حال دیدن اثری با ویژگی های تمام و کمال پرتره است و نیمه دوم دیگر این شخصیت محوری نیست که برجسته می شود، بلکه موضوع آمریکا و جنایات آن است. به عبارتی حمید بهمنی در نیمه دوم مستند، خود یک کارشناس است که درباره موضوعی دیگر در حال اظهار نظر است و ما شاهد عقاید او و خاطراتش درباره جنگ هستیم. این دوگانگی در روایتِ مستند نمی تواند هوشمندانه یا آگاهانه باشد، چرا که هیچ زمینه یا کارکردی وجود ندارد تا با اتکا بر آن شمایل دو پاره اثر را تفسیر کنیم.

پایان بندی مستند نیز چنگی به دل نمی زند. شخصیت محوری با دوست بیست سال پیش خود، یعنی مدیر شبکه العالم دیداری تازه می کند و تنها تمهید برای قاب پایانی، قدم زدن آنها در فرمی اسلوموشن است.

به نقد این مستند چه امتیازی می دهید؟


راهنمای امتیازدهی

نقد و نظر خود را برای ما ارسال کنید

بدون دیدگاه