هفتمین جشنواره تلویزیونی مستند

جشنواره مستند، جشنواره تلویزیونی مستند، جشنواره فیلم، جشنواره عکس و جشنواره مستند نگاری

نقد مستند «خط باریک قرمز»

نقد مستند «خط باریک قرمز»

رحیم ناظریان

زندانی و زندانبان و البته تئاتر

برای درک و دریافت مستند «خط باریک قرمز» می توان با رویکردی تطبیقی به اشتراکاتی که بین این مستند و فیلم «برادران تاویانی» تحت عنوان «سزار باید بمیرد» محصول ۲۰۱۲ وجود دارد اشاره نمود تا از منظر نظریه سایکودرام به اهمیت پروژه پی برد. در هر دو اثر که در دو سرزمین با ویژگی های محیطی منحصر به فرد فرهنگی و زبانی و در دو زمان مختلف تولید شده، می توان از مناظر خود سوژه و نوع برخورد فیلمساز با سوژه، محیط زندان، تئاتر به عنوان عنصری رهایی بخش در بحث روان برای افرادی که در بحران هستند و نهایتا پالایش و بازشناخت شخصیت های محوری در پایان فیلم، نکاتی قابل اعتنا کشف نمود.

اینجا پروژه بر اساس اتفاقاتِ به شدت غیر مترقبه ای که در بستری غیری عادی ممکن است هر آن رخ دهد یا تغییر ماهیت دهد، بنا می شود.

هر دو اثر به اجرای تئاتر در محیط زندان می پردازند و شخصیت های حاضر در نمایش و تمرینات تئاتری، مجرمینی هستند که دوران محکومیت خود را می گذرانند. هر دو اثر در آغاز، اقدام به معرفی زندانیان توسط خودشان و انتخاب بازیگران مد نظر توسط عوامل پشت دوربین و عواملی تئاتری می کنند. در طول میانۀ هر دو فیلم شاهد تمرینات تئاتر و مراحل آماده سازی بدن و بیان و آماده سازی روانی بازیگران زندانی هستیم. هر دو فیلم چالش هایی در قبال محبوس بودن و احکام قضایی و ممنوعیت های قانونی دارد. در هر دو فیلم تمرینات تئاتر به نتیجه می رسد و در پایانِ هر دو فیلم شاهد اجرای این تئاتر در محیطی بیرون زندان برای مردمی عادی هستیم. در هر دو اثر بازگران زندانی بعد از اجرا مجدد به زندان بر می گردند و مهمترین گزینه شاید این باشد که در هر دو اثر سرانجامِ کار با دریافتی آرمانی از تئاتر و نتیجه ای تاثیرگذار برای بازیگرانی خاص همراه است.

هدف از بیان سرفصل های این تطبیق، تنها اهمیت ساز و کاری است که در مدیوم سینما با پژوهشی درون متنی شکل می گیرد. به عبارتی مواجهه فیلمساز در «خط باریک قرمز» با زندانیانی که محکومیت هایی از قبیل دزدی، تجاوز، قتل و مواد مخدر دارند، شرایطی یکسان با اثری فیلمیک که فیلمنامه ای از پیش تعیین شده را در دستور کار می بیند، نخواهد داشت. اینجا پروژه بر اساس اتفاقاتِ به شدت غیر مترقبه ای که در بستری غیری عادی ممکن است هر آن رخ دهد یا تغییر ماهیت دهد، بنا می شود. بنابراین می توان به صراحت گفت مستند در درون خود و با سپری شدن خود در مراحل تولید و در قبال مواجهه با سوژه، آرام آرام چالش هایش و البته انگاره اش و همچنین پژوهشش را تکمیل می کند. برای ختام این تطبیقِ مختصر می توان به پایان دو فیلم نیز اشاره نمود. در «خط باریک قرمز» پانوشت های پایانی درباره سرنوشت بازیگران زندانی است که پس از اجرا در جشنواره ای بین المللی، چگونه تحت تاثیر فرایند تولید تئاتر، دچار پالایش شدند و هر کدام سرنوشتی متفاوت از دوران قبل از آشنایی با این هنر را تجربه نمودند. در فیلم «سزار باید بمیرد» کافی است تنها بر زندانی سابقه داری که نقش سزار را در نمایشنامه شکسپیر به عهده داشت اشاره کنیم. او پس از اجرا به همراه باقی بازیگران مجبور به بازگشت به زندان ایالتی است، اما وقتی وارد سلول خود می شود این جمله را به زبان می آورد: «از زمانی که با هنر آشنا شدم، این سلول برایم زندان شده.» جمله ای تکان دهنده که جایگاه فلسفی و روانشناختی هنر تئاتر را دو چندان به نمایش می گذارد. اینکه زندانی قبل از تئاتر حتی سلولش را مکانی برای حبس قلمداد نمی کند و حالا به دلیل فهم ارزش هنر احتمالا به دلیل پالایش روحی به خاطر خود تئاتر، دچار حسرتی ابدی در قبال عمر از دست رفته شده است. یا اینکه هنر تئاتر او را در مواجهه با خود قرار داده و حالا مفاهیمی فراتر از هستی کشف نموده و همین سبب شده تا بیشتر از قبل حبس را درک کند. البته که این دیالوگ به دلیل پالایشی است که او در تئاتر دریافته است. در نهایت، قیاسِ دو اثر یاد شده می تواند به ما یادآوری کند شباهت مراحل تولید در این دو فیلم امری بدیهی است چرا که شرایط سوژه و محیط کار، آن را در اختیار تولید کننده قرار داده است و چنین قیاسی اساسا معنای کپی یا تقلید نمی دهد، چرا که هر دو اثر در بسترهایی متنوع حرفهایی متفاوت از یکدیگر دارند.

«خط باریک قرمز» اثری انسانی است. درباره طریقه غلط برخورد با نوجوانانی است که تنها به اسم دارالتادیب در زندانی بی تفاوت با زندانِ بزرگسالان محبوسند. مستند به شرایط جامعه ای می پردازد که خود دستی در تولید مجرم در سنین پایین دارد. با این حال انگاره مستند محدود به این گزینه ها نیست. مستند با عوامل حرفه ای تئاتر سعی در آشنایی با نوجوانانی دارد که احتمالا در طول حیاط خود به دلیل شرایط جامعه ایرانی و سیاست حاکم بر آن هیچگاه تعریفی درست یا حتی شناختی مختصر از تئاتر ندارند. در چنین شرایطی می توان عنصر تغییر را نه فقط در پایان مستند و بحث پالایش یا عنوان رستگاری، بلکه در روند روایی فیلم به وضوح دید. مستندساز پله پله تغییر را در دو سوی ماجرا افشا می کند. از یک سو بازشناخت بازیگران مجرم از درونیات خودشان و از سوی دیگر بازشناخت لیدر (توماج دانش بهزادی) از خود در فرایند استحاله رخ می دهد. از سویی زندانیان نوجوان با درک اندیشه غایی تئاتر، دریافتی تازه از این هنر و خودشان در می یابند و از سوی دیگر، تمرین دهنده که خود کارگردان تئاتر است تجربه ای تازه در نوعی از جدید از بازیگر کشف می کند. به عبارتی هر دو سوی ماجرا دچار پالایش می شوند.

«خط باریک قرمز» می توانست از نظر ضرباهنگ بسیار بیشتر ازمحصول نهایی دارای جذابیت و توازن باشد. بخش هایی طولانی از مستند به تمرین و دعوت از کارگردانان و بازیگران شناخته شده تئاتر ایران اختصاص دارد و تمام این تمرینات، حول محور تمرینات مقدماتی است که ربطی به متن نمایشنامه ندارد. به عبارتی تمرین هایی که برای شناخت بدن و روان بازیگران صورت می گیرد بخش زیادی از مستند را اشغال می کند و بعد از سکانس هایی متعدد با همین رویه، به ناگاه پانوشت خبر از این نکته میدهد که تنها ده روز به اجرا باقی مانده و این در حالی است که به هیچ عنوان ما به عنوان بیننده هنوز درک درستی از متن یا خود اجرای تئاتری و یا حتی محتوای آن نداریم. بدین صورت اگر مستند را به سه بخش کلی تقسیم کنیم، بخش آغازین، معرفی آدمها و تشریح اهداف است و بخش میانی که طبق معمول باید طولانی تر باشد به تمرین و خود تئاتر اختصاص دارد و بخش پایانی نتیجه کار خواهد بود. در چنین حالتی بخش میانی اثر و تمرین تئاتر تماما به مواردی فراتئاتری و مقدماتی مربوط است و به هیچ عنوان هیچ تصوری از خود نمایشی که وعده اجرای آن چندین بار داده می شود در ذهن مخاطب ایجاد نمی گردد. پانوشت ها به سرعت هر چه تمام، فارغ از مناسبات روایی و توازن، تعداد روزهای باقی مانده تا اجرا را در حد فاصل پلانهایی از تمرین بازیگران اعلام می کند تا اینکه در نهایت با همین سرعت خبر از اجرا در یک روز آینده می دهد. با این حال بعد از انجام مراحل اداری و اعزام زندانیان به محل اجرا و سالن نمایش که در فضایی بیرون زندان و یکی از سالن های نمایش در شهر تهران قرار دارد، همچنان ما هیچ تصویری قابل توجه از خود تئاتر و بخش هایی کارآمد از آن اجرای وعده داده شده را شاهد نیستیم. به نظر این غیاب تئاتر هیچ کارکردی ندارد و تنها یک ضعف در جانمایی رویدادها و اهمیت دادن بر پلان هایی است که می تواند به شدت تاثیرگذار باشد. حذف خود نمایشِ وعده داده شده در محصول نهایی مستند می تواند دو دلیل بیرونی نیز داشته باشد، یکی اینکه ملاحظاتی وجود داشته تا بخش های بیشتری از تئاتر در قاب مستند به تصویر کشیده نشود یا اینکه مستندساز در تدوین به دلیل زمان نسبتا طولانی مستند نتوانسته در بحث جانمایی استفاده بیشتری از نمایش نماید.

به طور کلی «خط باریک قرمز» در جایگاه اهداف انسانی و البته علمی اش موفق بوده. اینکه در نهایت به نظر می رسد این پالایش صرفا محدود به بازیگران زندانی و کارگردان تئاتر نیست. اینکه با انتشار فیلم و دوباره و دوباره دیده شدنش و بازخوردهای آن، حتی جامعه قضایی و سیاسی و اجتماعی در ایران نیز در قبال نوع برخورد با نوجوانان بزهکار دچار پالایش گردد.

به نقد این مستند چه امتیازی می دهید؟
5/5 - (1 امتیاز)


راهنمای امتیازدهی

نقد و نظر خود را برای ما ارسال کنید

بدون دیدگاه