نقدهای منتشر شده، دیدگاه نویسندگان بوده و لزوماً بیانگر دیدگاه شبکه مستند و جشنواره تلویزیونی مستند نیست.
نقدها بعد از پایان مهلت نظرسنجی منتشر می شود تا در رأی آثار تاثیری نداشته باشد.
این صفحه متعلق به شما مخاطبان جشنواره است، شبکه مستند سیما و دبیرخانه جشنواره تلویزیونی مستند از نقد آثار و دیدگاه شما عزیزان استقبال می کند.
در «احتضار» بدون سانتی مانتالیسم با حقیقت مواجه می شویم و این مواجهه برای بیننده تبعات جانکاهی دارد. فیلم زرق و برق های پیرامون طبیعت زاگرس و زیبایی های بومگردی را به تمامی کنار می گذارد و بدون ترس از انگ سیاه نمایی، فلاکت را یا به صورت ضمنی و یا به شکل مستقیم جلوی دید قرار می دهد. فلاکت در مستند «احتضار» حاضر و غایب است و البته در هر دو حالت با ریزبینی قابل درک به نظر می رسد. فلاکتی با شمایل مختلف که هم قطع بی رحمانه درختان را در فقدان یک فرهنگ سازی شامل می شود و هم شرایطی بسیار دلخراش از فقری غیرقابل تصور که خود می تواند مسبب نابودی طبیعت باشد. فقر و مرگ، هر دو جداگانه به عنوان یک کانسپت در مستند «احتضار» معنای ظاهری خود را از دست می دهند و به عنوان یک استعاره یا کنایه و یا نماد قابل استنادند.
رها کردن محیطبان و روی آوردن بر شرایط زندگی یک خانواده روستایی با محوریت یک مرد جوان که شغل او بریدن درخت های بلوط و تهیه ذغال است، به عنوان عنصر غافلگیری قابل بررسی است.
مستندساز یک اصل را برای تحقق ضرباهنگی قابل پذیرش در فیلم رعایت می کند و آن تاکید بر خشونتی با جنبه هایی متنوع است. خشونت تصویری، کلامی و همچنین رفتاری که در صحنه های مختلف اثر می توان به کرات با آن روبرو شد، این ضرباهنگ را می سازد. جنگلبان یا علاقه مند به محیط زیستی که لیدر روایت است و در تمام مدت زمان نیمۀ اول فیلم در مرکز توجه قرار دارد، با وجود مشغله ای در مقابله با قاچاقچیان چوب و همچنین مهار آتش سوزی های عامدانه، پدری از حرکت افتاده دارد که وظیفه پرستاری از او نیز بر عهده اوست. بنابراین شخصیت محوری مستند با دو چالش مواجه است که هر دو به یک اندازه حیاتی اند. مهم اینکه هر دو بخش یاد شده، یعنی محافظت از درخت های نادر بلوط و پدر، حاوی صحنه هایی با تم خشونت است. پدر حال رنجوری دارد که با مرگ دست و پنجه نرم می کند و در ناهوشیاری اش رویای مزرعه گندم می بیند که این پلانها بسیار دردآور به تصویر کشیده می شود و دیگری مبارزه شخصیت محوری با طیفی از قاچاقچیان است که حتی امکان به قتل رساندن جنگلبان یا محیط بانی که مانع جنایتشان شود را دارند. سکانس زندۀ تصویربرداری از چند فرد که اقدام به بریدن درخت های بلوط و تهیه ذغال می کنند و لحن و ادعایشان به خوبی در همان شروع فیلم ترس از عاقبت مبارزه با این افراد را به وجود می آورد و دارای کششی قابل اعتناست. این سکانس که با سنگ پرانی قاچاقچیان به مامورین همراه است، پلانی خلاقانه نیز دارد و آن اینکه به دلیل احتمال شکستن دوربین مستندساز، او مجبور به پنهان کردن ابزار اصلی خود است. حتی این پنهان کردن دوربین نیز خلاقه است. دوربین گوشه ای رها می شود تا در چند برداشت، ماه در آسمان شب را نشانمان دهد. به عبارتی حتی با حذف دوربین در جهت ثبت خود رویداد، این انفعال، تبدیل به تصویری دلخراش از تنهایی و نمایش یک ماهِ نمادین می گردد.
پدر بدحال شخصیت اصلی و ناتوانی مفرط او از یک سو و نابودی بلوطها از سویی دیگر، به صورت موازی در مستند جانمایی می شود. بدین صورت که در حد فاصل سکانسهای هیجانیِ مبارزه با قاچاق چوب، به ناگاه رخوت و اندوه سکانسهای داخل خانه و پدر به نمایش در می آید و مستندساز عامدانه این سکانسها با دو مود متفاوت را پی در پی به یکدیگر برش می زند. چنین رویه ای در نگاه اول تا حدودی مستند را از نظر ریختشناسی دچار تردیدهایی روایی می کند که سعی در قیاسی کلیشه ای دارد، اما زاویه استعاری مستندساز به دلیل تاکیدگذاری او بر این فرم به زودی مشخص می گردد. به عبارتی طولی نمی کشد که می توان ناتوانی و بی رمقی پیرمرد را کنایه ای بر بی رمقی سوژه اصلی مستند یعنی جنگلهای بلوط زاگرس دانست که قرار است از این قیاس کارکردی تازه بیرون کشیده شود. با کشف این نکته از جانب مخاطب شاید انگ لو رفتن ایده مستند نیز چالشی دیگر برای اثر باشد؛ اما نکته بسیار درخشان در جمع بندی این دو روایت موازی این انگ را نیز می تواند پوشش دهد. قابی از دست های پیرمرد که با لرزشی بی حرکت می شود و تیک تاک ساعت که اشاره ای بر زمان و پایان است، بدون هیچ فاز ترحم برانگیزی موید مرگ اوست و تصویری مستقیم از وفات در این سکانس نشان داده نمی شود. چنین تکنیک یا شیوه ای برای اعلام مرگ پدر، فرصتی ایجاد می کند تا مستندساز به تلفیق دو روایت موازی نائل شود. سکانس سربستۀ مرگ پیرمرد، به کندن یک گور برش می خورد و دیری نمی گذرد که در نمایی باز، تلقی ما از محتوای تصویر بر هم می ریزد. مکانی که دوربین نشانمان می دهد گرچه در ابتدا یک گور هست، اما برش ها در نماهای نزدیک، آن گور را به کوره صحرای ذغال بلوط پیوند می دهد که این یکی نیز از نظر شکل حفر کاملا شبیه به گور یک انسان است. آنطور که پیداست، دو روایت موازی یاد شده، یک نقطه کلیدی و طلایی برای تلاقی دارد و تدوین و کارگردانی برای اجرای این ایده به شدت موفقیت آمیز به نظر می رسد. به عبارتی می توان بنا بر تمدیدات مستندساز در تدوین، اینطور برداشت نمود که قطع یکباره زندگی محیطبان و پدرش و پرداختن طولانی بر زندگی یک بهرهبردارِ غیرقانونی از بلوطها و شرح زندگی ملالت بار او، یک تفسیر بسیار محترم دارد. اینکه با مرگ پیرمردی که نماد بلوطهاست، زندگی نابودگرانش تازه در این مستند شروع می شود. یعنی مرگ پیرمرد آغازی بر شرح زندگی کسانی است که در سخت ترین شرایط اقدام به مرگ بلوطها می کنند.
روایت مستند به ظاهر تنها بر محوریت شخصیت محیطبان قرار دارد و مخاطب تنها از منظر او بر رویداد می نگرد، اما مستندساز برای فرار از زاویه دیدی یکجانبه گرایانه که ممکن است به تمامی موضوع را به چالش نکشد، آن روی سکه را نیز بدون دخل و تصرف نمایش می دهد. رها کردن محیطبان و روی آوردن بر شرایط زندگی یک خانواده روستایی با محوریت یک مرد جوان که شغل او بریدن درخت های بلوط و تهیه ذغال است، به عنوان عنصر غافلگیری قابل بررسی است. نکته اینجاست ما فقط شاهد زندگی یک خانواده در شرایطی بسیار سخت نیستیم، بلکه از آنجایی که حجم گسترده ای از مستند به مبارزه با قاچاق چوب اختصاص دارد و مستندساز ما را با خوی خشونت آمیز آنان آشنا کرده است، به یکباره از آن سوی بام به پایین پرت می شویم. این تغییر حالت، بیشتر شبیه یک مشت به صورت مخاطب می ماند با ایجاد این پرسش که اوج نیازمندی این خانواده در اوج بی خیالی حکومت بر رفع محرومیت آنان، آیا راهی جز بریدن درخت باقی می گذارد؟ ذهن به ناگاه از امری نکوهیده به سمت جانبداری می رود. نابود کنندۀ بی رحم درخت بلوط که حیوان درمانده بارکش او نیز از خشونتش در امان نیست، آنچنان خود و همسرش در نیازمندی دست و پا می زنند که ما به عنوان مخاطب برای هضم ماجرا دقایقی معلق می مانیم. نمی توانیم بین بلوط ها و مصیبتی که این زوج می کشند، یکی را برگزینیم. گفتگوهای به شدت واقعی و جذاب بین اعضای خانواده در حین نابود کردن جنگل همگی در راستای شرح این محرومیت است. نه نفتی برای مقابله با سرمای زمستان است و نه امکانات اولیه که حکومت باید آن را فراهم نماید. برای درک بهتر شرایط زیست این خانواده کافی است به اظهار نظر مامور حلال احمر دقت کنیم که در بازدید از محل زندگی آنها اشتباهی خانه این زوج را طویله می پندارد.
این زوج جوان آنچنان از قطع درختان حرف می زنند که به نظر هیچ تصوری از فاجعه ندارند. این خود نشان از محرومیتی است که هم شامل فقر مادی است و هم فقر آگاهی و البته شکی نیست که مسبب همه اینها متولی خاموشی است که حتی از تامین بنزین مامور دولتی خودش ناتوان است. یکی از تلخ ترین لحظات مستند گفتگوی زن و مرد در حین تهیه ذغال است. مرد با شوق کنده درخت بلوط را بر می دارد و آن را در کوره می گذارد و به مسرش می گوید «می دانی این کدام درخت است؟» درخت همان درختی که زوج با هم خاطراتی در پای ان داشتند و حالا هر دو معلوم نیست از قطع آن شادند یا غمگین. ماجرا با این گفتگوها به شدت عجیب به نظر می رسد. مستندساز به آن اندازه به سوژه ای خلافکار نزدیک می شود که سوژه خود را در برابر دوربینی که می تواند در آینده برای او دردسرساز شود، عریان می کند و به شدت روان و بدون سانسور حرف می زند. به نظر این اعتماد سازی از جانب مستندساز جز با حربه فقر و نمایش آن دلیل دیگری نمی تواند داشته باشد.
مستندساز زاویه ای فراگیر و به شدت نقادانه بر شرایط دارد. دوربین مشاهده گری است که زیاده گویی ندارد، اما همواره بدون دخالت عوامل دیگر، اصل ماجرا را به تصویر می کشد. نگاه انتقاد آمیز مستندساز یقینا از آن جهت دارای ارزش است که نه با مصاحبه یا بیان مستقیم و شفاهی موضوع، بلکه با ریزبینی ارائه می شود. این انتقاد در لایه هایی زیرین از نشانه ها و معنا پنهان است و برای درک آن نیاز به نگاهی موشکافانه از جانب مخاطب حس می شود. مواردی همچون فقدان سوخت برای زمستان و درگیری روستایی ها برای بشکه ای نفت، محرومیت بی حد و حسابی که انگار مردم ساکن منطقه یا برخی از روستاها جزئی از ساکنان ایران نیستند، اهمال قانون در مبارزه با قاچاق چوب و عدم حمایت از ماموران محیط زیست، فقدان امکاناتی بسیار سطحی از قبیل خودرو برای مقابله با قاچاق چوب در اندازه ای که حتی بنزین خودرو های دولتی نیز تامین نمی شود و… مواردی است که می توان در مستند «احتضار» بدان اشاره نمود.
پایان بندی مستند نیز همچون تلخی تمامی لحظات آن، آینده ای روشن را نوید نمی دهد. مستندساز از تمام ظرفیت هایش برای تکمیل یاجمع بندی روایت بهره می برد. با تاکید گذاری بر پدر، مرگ او را جزئی از داستان و طرح قرار می دهد و مادری که در طول مستند منفعل بود و تنها به عنوان یکی از اعضای خانه گاهی جلوی دروبین حضور داشت، در پایان با اشاره ای کنایی دچار بیماری می گردد. بدین صورت زاویه استعاری مستند این اجازه را به ما می دهد که در قبال مادر این نکته را بپذیرم، سهل انگاری هایی که موجب مرگ پدر در قامت طبیعت شد، اینکه دارد او را برای همیشه یتیم می کند. طبیعتی که به زودی مادر خویش را هم از کف می دهد.
راهنمای امتیازدهی
نقد و نظر خود را برای ما ارسال کنید
بدون دیدگاه