هشتمین جشنواره تلویزیونی مستند

جشنواره مستند، جشنواره تلویزیونی مستند، جشنواره فیلم، جشنواره عکس و جشنواره مستند نگاری، ویژه فلسطین

نقد مستند «بی رنگی»

نقد مستند «بی رنگی»

رحیم ناظریان

بی رنگ، بی روح


معرفی کیخسرو خروش، که یکی نامداران خط نستعلیق معاصر است و علاوه بر خوشنویسی در نقاش ایرانی نیز اسم و رسمی دارد، در مستند «بی رنگی» به تصویر کشیده می شود و این معرفی نامه اینجا تنها با گفتگوهایی که با هنرمندانی دیگر صورت می گیرد انجام می شود. کاظم چلیپا، حسن میرخانی، آیدین آغداشلو، علی اکبر صادقی و تعدادی دیگر از هنرمندان و چهره های نقاشی و خطاطی در مستند حضور دارند تا زوایایی متفاوت از سوژه را بیان کنند.
جدای اینکه «بی رنگی» در زمینه شناساندن خود هنرمند قابل توجه است و چنین آثاری می تواند هم جنبه تقدیرگونه داشته باشد و هم به دلیل حضور چهره های شاخص دیگر دارای وجه استنادی باشد، اصل اساسی، شیوه اجرا و تولید است که می تواند حاصل این زحمات را به بار بنشاند. با این حال، مستند از شکل روتین تولید چنین آثاری پا را فراتر نمی نهد و جز اینکه در کلام مهمانان، نکات کلامی جالبی بتوان کشف کرد، از نظر اجرا، دارای ویژگی های بارز تصویری و تدوین نیست. با اینهمه می دانیم حتی تولیدی چنین ساده که نهایت خلاقیتش برش هایی بین گفتگوها و ایجاد یک نظم روایی است نیز دارای مشقاتی است. به نظر گفتگو با این چهره ها، به دلیل ممانعت از نشستن جلوی دوربین و تامین هزینه تولید، تنها مشکلی است که فیلمساز با آن دست و پنچه نرم کرده و باقی موارد اموری بدیهی است که در هر تولید مستندی یقینا وجود دارد. نکته اینجاست آیا فیلمساز وقتی موفق به جلب نظر مدعوین می شود، نمی تواند به نوعی دیگر از این ابزار برای خلق اثری با جذابیت هایی در تصویر یا روایت، بهره ببرد؟

«بی رنگی» با وجود ارزشمندی سوژه به هیچ عنوان از نظر فرم یا فضاسازی هیچ ارتباطی با دو هنر خوشنویسی و نقاشی ندارد.


سوال اصلی اینجاست چطور می شود سوژه مستند شما نقاشی و خطاطی با آن همه زمینه و قابلیت برای روش های متنوع ارائه و اجرا باشد، اما هیچ رنگی، هیچ بویی، هیچ خلاقیتی که فضای اثر را به سمت آن دو گونۀ هنری ببرد، در کار وجود نداشته باشد؟ منظور این نیست که در خلال مصاحبه ها و دیدن تکراری سخنرانان، مدام آثار هنرمند در لا به لای پلان ها جای گیرد. این روش نیز تکراری و معمول است. منظور ایجاد یک اتمسفر با اتکا بر ذات خطاطی و نقاشی است. اینکه دوربین مستندساز در مواجه با دو هنر خطاطی و نقاشی چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟ طبیعت پیرامون کجا و چگونه می تواند مخاطب را به جهانی ناشناخته در محدوده هنرهای یاد شده ببرد؟ حالت و شکل مستند فارغ از مصاحبه هایی کسالت آور چگونه می شود دارای ریتم یا شمایلی باشد که ما را آغشته به زبان نقاشی و خوشنویسی و دیگر عناصر کلیدی این دو هنر نماید؟ مستند «بی رنگی» اینطور است. حتی نمی توان گفت مستندی بی پیرایه و ساده را شاهدیم که با خلوص به معرفی یک چهره هنری می پردازد. دلیل این ایراد، کسالتی است که مصاحبه هایی پی در پی در ریتم ایجاد می کند. مدعومین جلوی دوربین می نشینند و پشت سر هم درباره سوژه حرف می زنند و در لابه لای کلام آنها نمایش و معرفی آثار هنرمند جای گرفته است. چنین روشی نه تنها هیچ چالشی بر نمی انگیزد، بلکه صرفا معرفی خبری یک هنرمند و بازشناخت او از نظر ویژگی های اخلاقی و رفتاری است.
«بی رنگی» با وجود ارزشمندی سوژه به هیچ عنوان از نظر فرم یا فضاسازی هیچ ارتباطی با دو هنر خوشنویسی و نقاشی ندارد. دوربین اساسا در چنین آثاری مجالی برای دخالت در ایده نمی یابد و تمام ابزار صدا و تصویر و حتی تدوین، همگی در خدمت معرفی خود سوژه بدون هیچ دخل و تصرفی است.

به نقد این مستند چه امتیازی می دهید؟
2/5 - (2 امتیاز)


راهنمای امتیازدهی

نقد و نظر خود را برای ما ارسال کنید

بدون دیدگاه