نقدهای منتشر شده، دیدگاه نویسندگان بوده و لزوماً بیانگر دیدگاه شبکه مستند و جشنواره تلویزیونی مستند نیست.
نقدها بعد از پایان مهلت نظرسنجی منتشر می شود تا در رأی آثار تاثیری نداشته باشد.
این صفحه متعلق به شما مخاطبان جشنواره است، شبکه مستند سیما و دبیرخانه جشنواره تلویزیونی مستند از نقد آثار و دیدگاه شما عزیزان استقبال می کند.
وقتی فضا آنچنان رقت بار است و اندوه و رنجی که سوژه از آن سوی دوربین منتقل می کند، امان نمی دهد تا به اشکالِ متفاوت و غیر قابلِ تصورِ عذاب فکر کنیم و ناگاه با تلویزیونی مواجه می شویم که در حضور انسانی رنجدیده، طرز تهیه کیکی شیرین را پخش می کند، هیچ راهی باقی نمی ماند تا پلان متناقض را کنایه ای هوشمندانه تلقی نکنیم. بازنمایی جهان واقعی در آثار مستند اگر قرار باشد هنر تلقی گردد و کپی موی به مویِ واقعیتِ ملموس نباشد، احتمالا چیزی شبیه به مستند «سرباز شماره صفر» خواهد بود. آنجایی که واقعیت، بدون کم و کاست جلوی دید قرار می گیرد، اما آنچه به عنوان اثری هنری قرار است ارائه شود، از صافی ذهن خالق اثر نیز عبور نموده است. مستندساز در این مستند، هم بازنمایی وفادار به جهان سوژه را در دستور کار دارد و هم اینکه مستقل از او، دریافت ها و دیدگاه هنری خودش را زیرکانه اجرا می کند.
تلویزیون در سکانس یاد شده، چیزی را نشانمان می دهد که درونمایه کلی مستند بدان اشاره دارد. مگر نه اینکه «جهانگیر» جانبازی است که حرفش را متولیان بالادستی نمی فهمند و کاملا در تضاد با خواسته های او عمل می کنند؟ بنابراین از تلویزیون به عنوان رسانهی همان بالادستی ها چه انتظاری می توان داشت که در جلوی اندوه بی اندازه جهانگیر، اینطور بی خیال به تهیه کیک اقدام نکند. از سویی همانطور که در طول مستند بارها شاهد بودیم و در پایان نیز شخصیت محوری را یک شکست خوردهی پیروز قلمداد می کنیم، او پس از تماشای تلویزیون، خودش به پخت کیک مشغول می شود. یعنی او اراده ای مستقل است که دلش به بالادستی خوش نیست و آن کیک استعاری وقتی از قاب تلویزیون مجال رسیدن به دست جهانگیر را ندارد، خودش بلند می شود و برای خودش کاری می کند.
صرع همسر جهانگیر و غش چندبارهی او در طول شبانه روز نیز یکی دیگر از رویدادهای هولناک مستند است. اتفاقی که دست و پای جهانگیر را بیشتر می بندد و یک مکمل است برای رنج های بیشمارش در قبال جانبازی و فقر. مستند برش های بسیار کارآمدی بین سکانس های بیماری همسر، رفت و آمد او برای پیگیری پرونده جانبازی و فضای خصوصی خانواده و فرزندان دارد. پرش ها از یک حالت به حالت دیگر، با تداومِ نمایشِ رنج صورت می گیرد و فضای خالی بین این رنج با شادی هایی که خودش ترتیب می دهد پر می شود. شخصیت محوری مستند به دلیل همین چند بعدی بودن است که قابل پذیرش و باور خواهد بود؛ چرا که زندگی او صرفا از یک زاویه روایت نمی شود و نُرمِ معمولِ تمام زندگی ها که ادغامی از اندوه و خوشی هاست، به تصویر می آید.
«سرباز شماره صفر» یک مبارزه شخصی با سیستم برای دریافت حقی است که پایمال شده است. بروکراسی و بازی های سیستم گرچه او را ناامید می کند، اما از پا نمی اندازد. روایت مستند به صورت پیوسته تلاش او برای اثبات این نکته است که در روزگار جنگ مجروح شده و به دلیل فقدان پرونده و از بین رفتن آن، حال نمی تواند ثابت کند جانباز است. یکی از سکانس های ماقبل پایانی مستند، دیدار او با مادر یک شهید مفقودالاثر، حاوی نکته ای برای پایان بندی است. مادر که از شیوایی خاصی برای القای درونیاتش بهره می برد، در کلمات و جملاتی کوتاه، با جهانگیر درباره آخرین دیدار او با فرزندش حرف می زند. جملات مادر کهنسال در گورستان روی سنگ قبر نمادینِ فرزندش آنچنان تاثیرگذار هست که در ادامه می توانیم دوباره طنین صدای او را در سکانسی دیگر بشنویم و تفسیری از آن داشته باشیم. خبر رد درخواست جانبازی جهانگیر و مختومه شدن پرونده اش نیز اوج ساختار روایی مستند است. او مجبور است بروکراسی را در عملی نمادین نابود کند. پرونده اش را در رودخانه ای که خود بوی روزهای جنگ می دهد دور می اندازد. صحنه به تنهایی تکان دهنده است و انتقاد از سیستم نیز همچنان کوبنده شنیده می شود؛ اما صدای ناله مادری که در سکانس پیشین، فرزند شهیدش را می جست و می گفت: «پسرم… دیر رسیدی؟ دیدیش!!»، بر روی عمل جهانگیر به شدت تاثیرگذار می نشیند.
مستندی که اگر مسئولِ رد پرونده جهانگیر در کمیسیون تعیین درصد جانبازی، یک بار با دقت آن را ببیند گمان نمی رود از کار خود پشیمان نشود.
راهنمای امتیازدهی
نقد و نظر خود را برای ما ارسال کنید
بدون دیدگاه